سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

یازده ماهگی و دلنوشته

11 ماهه ي ناز من ! ديگه براي خودت مردی شدي ... شيرين شدي ، دلبر شدي ، ماااااااه شدي ... معـــــــناي زندگيمان ، تــــــو شدي . آرام جـــانم ؛ 11 ماااااه گذشت از آغاز بودنت ... و تـــو چه مهربان در كنارمان جا خوش كردي . 11 مااااه با تو زيستيم و عاشقي كرديم . و تـو تمــــــام كردي در حقمان ، آن همه مهرباني را... فقط 1 ماه مانده ، تا سالروز زميني شدن ات ... 1 ماه ي كه به سرعت برق و باد ميگذرد و من مي مانم حيـــــــــــران ! مثل تمــــام اين 11 ماه !
29 اسفند 1398

یازده ماهگی

یازده ماهگیت مبارک گل بهارم عزیزترینم ۱۱ ماه میشه که من با عشق و اختیار و با آگاهی تمام پذیرفته‌ام که مادرت باشم. تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست می‌دارد هدایت می‌کند و در برابر خواسته‌های تمام نشدنی‌اش لبخند می‌زند و در آغوشش می‌گیرد. من نه بهشت می‌خواهم نه آسمان و نه زمین … من مادرم، همانی که خالقم ذره‌ای از عظمتش را به من بخشید تا تجربه کنم پرورنده بودن را پسرم، نفسم یازده ماهگیت مبارک ...
27 اسفند 1398

چهارشنبه سوری کرونایی و آپارتمانی

اولین چهارشنبه سوریت مبارک گل بهارم چهارشنبه سـوری امسال را بیا به رسـم دل برگـزار ڪنیم بـوسـه از تـو سـرخی گـونه ها از مـن چهارشنبه سوریت مبارک چشمهایت … چهارشنبه‌ سوری  آخر سالند تمام دوستت دارم هایم میان فشفشه ها گم می شود و تمام بوسه هایم دود چشمهایت آتشی به پا کرده است تا واژه واژه برایت خاکستر شوم اولین چهارشنبه سوریت مبارک ...
27 اسفند 1398

رفتن به باشگاه

امروز با داداشی رفتیم باشگاه وقتی که همراه داداش میریم انقد سینا خوشحاله که حالا داداششو داره میبره 😁😁😁😁شما هم وقتی سینا رو میدیدی داره ورزش میکنه تند تند براش دست میزدی عزیز شیرینم اونجا همه ذوقت میکردن و دوست داشتن😘🥰😘💞 زیبای بی چون و چرا ...
1 اسفند 1398
1